بسم الله الفاسم الجبارین ، بسم رب الشهداء و الصدیقین
( به نویسنده ی محترم « پشت پرده قطعنامه» و دیگر جوانان اهل درد !)
با پسرم در اتاق نشسته ایم و هر دو مشغول مطالعه ایم ، پسرم خودش را برای کنکور آماده می کند و من خودم را برای حضور در سرزمینهای نور ، برای روایتگری ، کتاب « از آغاز تا پایان » را می خوانم ، تقریبا در صفحات آخر کتاب هستم ، به قسمت قطعنامه رسیده ام ، دوباره بغض گلویم را گرفته است ، چشمهایم می سوزد ، کمی با چشمهایم ور می روم ، پسرم می گوید : پدر چرا عینک نمی زنی ؟ اینجوری چشمهایت درد می گیرد ، نمی توانم بغضم را کنترل کنم، اشکهایم جاری می شود ، می گویم پسرم ، درد چشم نیست ، درد قطعنامه است ! نمی دانم چرا ما رزمندگان و بخصوص راویان دفاع مقدس ، هشت سال دفاع را با غرور مرور می کنیم ولی وقتی به قطعنامه می رسیم غرورمان می شکند و بغضمان می ترکد و اشکمان جاری می شود و آثار جام زهری را که امام راحل نوشیدند با تمام وجود احساس می کنیم ... نه می خواهم غلو کنم و نه خدای نخواسته قصد ریا دارم ، که الحمدالله نیازی به هیچکدام از اینها ندارم و نداریم ، این درد من تنها نیست ، درد همهی آنهایی است که درد دفاع دارند ، درد تعهد دارند ، درد عشق دارند ، درد دین دارند و در یک کلام درد ولایت دارند ، .... برین بپرسین ، از آنهایی که آنزمان خبر پذیرش قطعنامه را شنیدند ، بخصوص آنهایی که آنروز ها در جبهه بودند ، ببینید چه دردی کشیدند ! ببینید چه دردی می کشند ! ( ...جماعت یه دنیا حرفه بین دیدن و شنیدن - برین از اونا بپرسین که شنیده ها را دیدن ...) ما به پشت پرده کاری نداریم چرا که مطمئنیم بنا به مضمون صحبتی از شهید دیالمه ( این انقلاب مثل دریا می ماند ، مواج و خروشان کفها را بیرون می ریزد و آنهایی را که غش داشته باشند رسوا می کند ) که مگر تا بحال نکرده است ! به روی صحنه کار داریم ، به آنچه دیدیم ! به آنچه می بینیم ! به اینکه در همان روزها به قول رزمندگان بعضی حرفهایی را که حضرت امام در رابطه با جنگ می گفتند فقط صدام خوب عمل می کرد ! به اینکه مسئولین خوب به حرفهای امام خمینی (ره) عمل نکردند ، به اینکه مسئولین خوب به حرفهای امام خامنه ای عزیز عمل نمی کنند ! مگر امام نمی گفتند امروز جنگ در اولویت است ، مسئولین آنزمان چقدر جنگ را در راس امور قرار دادند ، به دو نمونه اشاره می کنم یکی در رابطه با نیرو و دیگری در رابطه با امکانات. در رابطه با نیرو ، مگر امام راحل نگفتند ارتش بیست میلیونی! یادمان باشد که در آنزمان جمعیت کشور 36 میلیون نفر بود ( به خرمشهر خوش آمدید ، جمعیت 36 میلیون نفر)1 ولی مگر مسئولین توانستند حتی ارتش 2 میلیونی درست کنند ، اگر خیلی خوش بین باشیم بله توانستند ارتش 2 میلیونی درست کنند یعنی 10/0 آنچه امام گفته بودند - با یک حساب ساده سر انگشتی ، از 36 میلیون نفر تقریبا نصف آن خانمها بودند می ماند 16 میلیون دیگر و از این 16 میلیون تقریبا نصف آن کودکان زیر 15 سال و پیران بالای 50 سال بودند که می ماند 8 میلیون دیگر ، (تعداد افراد زیر 15 سال مثل شهید فهمیده و شهید بهنام محمدی و... همچنین افراد بالای 50 سال نسبت به کل رزمندگان کم بودند و اکثر رزمندگان جوانان بین 20 تا 40 ساله بودند) جالب است تقریبا آمار افرادی که برای بار اول در جبهه حضور پیدا کردند حدود 800 هزار نفر بیشتر نیست و همینها برای بار دوم و سوم و ... می آمدند ، یعنی تقریبا همان 10/0 حال اگر همین مقدار هم خانم های پای کار یعنی آنهایی که اگر اجازه داشتند در خط اول حضور پیدا می کردند ، هرچند بعید نمی دانم که اگر خانمها این اجازه را می داشتند بیشتر از این تعدادحضور می یافتند ! همان ارتش 2 میلیونی، یعنی مسئولین وقت نتوانستند بیشتر از 10/0 آنچه حضرت امام گفته بودند را محقق سازند .
دیگر در رابطه با امکانات نیز آنچه مسلم است اینکه حتی یک روز هم در همان زمان جنگ ، سازندگی در کشور تعطیل نشد ، جهاد سازندگی وقت با همه ی زحماتی که در جنگ کشید با همان قدرت در روستاها مشغول سازندگی بود و می توان گفت چیزی که بعدها می خواستند هاشمی را بعنوان سردار سازندگی مطرح کنند پایه هایش در زمان جنگ گذاشته شده بود و تازه جهاد یکی از ارگان انقلابی کشور بود ! دیگر سازمانها و ارگانهای نیز به همین صورت ...
درد ما این است ، همانهایی که نتوانستند و یا خدای نخواسته نخواستند به حر فهای امام عمل کنند و با همه ی زحماتی که در دوران جوانی برای انقلاب اسلامی کشیده بودند می خواستند ( آهسته بروند و آهسته بیایند که گربه شاخشان نزند ) و جریان مک فارلین را بوجود آوردند و ... متاسفانه توانستند جام زهر را به امام بنوشانند و گرنه هنوز وضعیت ما در جنگ با همه ی سختیهایش به جایی نرسیده بود که مجبور به دادن جام زهر به امام بهتر از جانمان شویم ، چه به گفته ی شهید رجایی جنگ واقعی ما وقتی شروع می شود (می شد ) که همه ی سلاحهایمان تمام شود و آنوقت است که با چنگ و دندان بجنگیم ...
و سؤال این است مردم مقصر بودند یا مسئولین ؟ درست در همان زمانی که بعضی مسئولین به امام گزارش از سردی مردم می دادند ، مردم نشان دادند که سرد نشده اند ، نشان به نشان حمله ی آخر صدام به سمت خرمشهر و اهواز – در اهواز وقتی جوانها خبر را شنیدند موتورهایشان را در کنار خیابان جک می زدند و هنوز لاستیک موتورشان در حال چرخش بود که خودشان سوار ماشینهای عازم خط می شدند و در دیگر نقاط کشور هم همچنین ... و امروز نیز از نظر بعضی ها شاید همان وضعیت زمان پذیرش قطعنامه را داشته باشیم هر چند نه جنگی در کار است و نه قطعنامه ای ! ولی هم دشمنان خوب می دانند و هم مردم که وضعیت فرق می کند ، خیلی هم فرق می کند ، هم از نظر نیرو و هم از نظر امکانات ، چه از نظر نیرو در آنزمان اگر فقط جوانان در خط را داشتیم و مردمی که پشت سرشان بودند امروز هنوز یک نسل بجا مانده از جنگ را هم داریم که هم تجربیات خوبی دارند که می توانند الگوی خوبی برای جوانان باشند و اگر در آنزمان جمعیت 36 نفر بود امروز درست دو برابر شده است یعنی 72 میلیون نفر واگر همان 10/0 پای کار و جان برکف را حساب کنیم که به نظر من خیلی بیشتر است و اگر جوانان آنزمان یک درد داشتند و آن درد ولایت بود ، جوانان امروز یک درد دارند و یک حسرت ، درد ولایت و حسرت نبودن در آن دورن را و با یک حساب سرانگشتی یعنی ارتش حداقل 5 میلیونی ( که البته نصف آن خانمها هستند ) و از طرفی اگر جوانان آنزمان شور مقدسشان بیشتر از شعورشان بود 2 امروز هم نسل مانده از جنگ و هم جوانان با حضور در مراکز دانشگاهی و حوزه های علمیه شور وشعورشان هردو بالاست و از نظر امکانات هم امروز به خودکفایی رسیده ایم و تحریم دیگر کارساز نیست و مهمتر از آن از نظر بازدارندگی هم در موقعیتی هستیم که نیازی به گفتن نیست و این را دشمنان خارجی بهتر از دشمنان و بعضی از دوستان داخلی ! می دانند و از نظر اقتصادی هم هنوز به چنان وضعیتی نرسیده ایم که نیاز به این حرفها باشد چه مگر نه اینکه امام فرموند ما را تحریم کنید ملت ما روزه می گیرند و ...
و مهمتر از همه ی اینها اینکه ولایت هم همان ولایت است با همان قدرت ، با همان صلابت ، با همان بینش و درایت و ...!
ولی واقعیت این است که گذشته از توطئه های دشمنان خارجی دو مشکل داریم که در همان زمان هم داشتیم یکی بعضی از مسئولین ( و حتی به برداشت من بیم خیانت و نفاق بعضی مسئولین ) دیگر اخلالگران اقتصادی که وجود اخلالگران اقتصادی نیز بی ربط به بی تدبیری و خدای نخواسته خواسته و یا بی کفایتی بعضی مسئولین نیست ، از جمله مسائل اقتصادی اخیر ، و اینها تا زمانی که برای اصل نظام اسلامی خطر نداشته باشند شاید قابل تحمل وصبر باشند ، ولی خدا نکند روزی برسد که از طرف ولایت احساس خطر شود و آنوقت است که با اشاره ای مردم خوب می دانند با چه کسانی چه کنند ! و خوب می دانیم که در همه حال به گفته ی امام راحل ما مامور به وظیفه ایم نه مامور به نتیجه ! و درد امروز ما درد آمریکا و اسرائیل و اروپاست نیست ، درد حماقت بعضی سران کشورهای اسلامی است و درد بعضی از همین مسئولین !
برای حسن ختام خاطره ی خودم را بعنوان یکی از هزاران رزمنده از لحظه ی پذیرش قطعنامه می آورم و از نویسندگان جوان بخصوص نویسنده ی محترم ( پشت پرده ی قطعنامه ) و مراکزی که توانش را دارند می خواهم که خاطرات دیگر رزمندگان را هم در حد مقدور در این رابطه جمع آوری کرده و بعنوان مجموعهای برای تاریخ و آیندگان به یادگار بگذارند تا آنگاه « درد قطعنامه » بهتر درک شود. آنزمان مسئولیت یکی از آتشبار های توپخانه را بر عهده داشتم و در اطراف آبادان مستقر بودیم ، وقتی به سنگر آمدم یکی از سربازان خبر را به من داد ، فکر می کنم ساعت 12- 11 ظهر بود ، باور نکردم ، احساس عجیبی به من دست داد ، انگار آتش گرفتم ، تاب نیاوردم ، از سنگر بیرون آمدم ، سوار تویوتا شدم ، دیوانه وار در جاده ی آبادان - اهواز به طرف مقر فرماندهی تیپ حرکت کردم ، به دنبال کسی بودم که بگوید دروغ است ، در بین راه ماشین یکی از مسئولین را دیدم ، از ماشین پیاده شدم و نزد آن مسئول رفتم ، اشک می ریختم ، آن مسئول هم با اشک و آه خبر را تائید کرد ، دوباره سوار شدم و به طرف آتشبار حرکت کردم ، تصمیمات عجیبی در ذهنم نقش می بست ، از جمله اینکه وقتی به آتشبار رسیدم همه ی گلوله های مانده را برسر دشمن بریزم و ... وقتی به آتشبار رسیدم ساعت 2 بود رادیو را روشن کردیم ، گوینده ی خبر گفت : حضرت امام خمینی قطعنامه را قبول کردند و جام زهر را ... انگار سطل آبی را بر بدنم ریخته باشند که نمی دانم سرد سرد بود یا گرم و سوزان و یا اصلا پر بود از زهر ... با پای برهنه از سنگر بیرون زدم ، به خاکریز رسیدم ، پاهایم تا زانو در خاک فرو رفت ، سرم را بین زانوهایم گرفتم و زار زار گریستم و ... و هنوز هم هر وقت می خواهم از قطعنامه بنویسم یا سخنی بگویم همان بغض و همان درد و همان اشک ... و فردا باز عازم منطقه می باشم تا برای دانشجویان از قطعنامه بگویم ...!
صدای خوب محمد اصفهانی در گوشم می پیچد که میخواند : (...توی عصر آتش و خون خیلی ها عشق و چشیدند - بعضیا زرد و فسرده ماندنو حسرت کشیدند ... )
حلال همه ی مشکلات ، شادی روح امام و شهدا ، تعجیل در فرج امام زمان (عج) و سلامتی مقام عظمای ولایت صلوات
__________________________________________________
1- تابلو ورودی بعد از فتح خرمشهر که با دستهای هنرمند شهید بهروز مردای نوشته شده بود و امروز در موزه دفاع مقدس خرمشهر نگهداری می شود
2- معتقدم که شور و شعور در کنار هم کارسازند و انشالله در اولین فرصت مطلبی در این رابطه می نویسم