بسم الرب الشهدا والصدیقین
واقعیت این است که شهیدان خیلی بزرگند . با همه ی کوچکی ما اگر یک قدم بطرفشان برداریم لطفشان را از ما دریغ نمی کنند ، هرچند بعد از دفاع مقدس من این لطف را همیشه احساس کرده ام ، و بعنوان راوی توفیق حضور هرساله در منطقه را دارم ولی این لطف در زندگی روزمره ی ما نیز جاریست اگر کمی توجه نمائیم ، سعی من بر این است که گوشه ای از این همه را از این به بعد در اینجا بیاورم ...
1- مادر شهید ابراهیم
سه شنبه 13/2/1390( روستای بیدوی ، شهرستان زاوه ) امروز در روستا بودم و تا 3 عصر مشغول آبیاری زمینم ، عصر به کوچه آمدم تا حال فامیلها را بپرسم ، در کوچه عمه طوبا را دیدم از من خواست که شام را دعوتش باشم ، پذیرفتم ، ساعت 8 شب به خانه ی عمه طوبا رفتم ، عمه طوبا همسایه ی مادر شهید ابراهیم میرزابیگی است ، حال مادر شهید را از عمه می پرسم ، می گوید خوب است ، پیرزن تنهاست ، بعد از شام با عمه به دیدار حاجیه خانم فاطمه رشیدی مادر شهید ابراهیم میرزابیگی می رویم ، خوشحال می شود ، هر سال عید به دیدن ایشان می رفتم ولی امسال عید در منطقه بودم و حالا لطف شهید ابراهیم شامل حالم شده ، یادم نمی رود دوران کودکیم را با شهید ابراهیم ، همسایه بودیم .
راستی ابراهیم در اردیبهشت 1361 در عملیات بیت المقدس در حوالی خرمشهر به شهادت رسید و حالا بیست و نهمین سالگرد شهادتش می باشد ، نمی دانم به این مناسبت امسال مراسمی برگزار کردند یا نه ولی خوب می دانم مادر شهید ابراهیم 29 سال است در فراق فرزندش می سوزد ..!؟
2- بر مزار شهید معتمدی
پنجشنبه 15/2/1390 ( شهرستان خواف ) امروز با یکی از رفقا راهی خواف می شویم برای ملاقات با تعدادی از زائران کوی عشق ، دانشجویانی که امسال توفیق داشتم راویشان باشم و قول داده بودم به ملاقاتشان بروم ، دوستم می گوید حالا که تا خواف می رویم ، خوب است تا روستای برآباد هم برویم برای ملاقات دوستان من ، نام برآباد را که می شنوم بیاد شهید مرتضی معتمدی می افتم ،( شهید معتمدی را از زمانی شناختم که نشریه ی پیام عاشقان را برای کنگره ی شهدای تربت حیدریه منتشر می کردم و دختر شهید « زهرا معتمدی » که آنموقع دانش آموز دبیرستان بود با مطالب و بخصوص شعرهای زیبایش یکی از اعضای تحریریه ی نشریه بود ، سالهای 78-79 و حالا برای خودش شاعره ای معروف است ) حدود ساعت 10 صبح به دانشگاه پیام نور خواف می رسیم ، تعدادی از دانشجویان جمع شده اند بخصوص دانشجوی نویسنده ای که کتاب شعرش را در منطقه به من هدیه داده است و من هم قول داده بودم از کتابهایم برایش ببرم ، از دیدنم خوشحال می شوند بخصوص ازاینکه یک نفر پیدا شده است که به قولش وفا کند ! یک ساعتی با دانشجویان به پرسش و پاسخ در باره ی دفاع مقدس و شهدا می گذرد ، بحث از شهدای گمنام می شود و اینکه قرار است شنبه همزمان با شهادت حضرت زهرا (س) پیکر پاک دو شهید گمنام در خواف دفن شوند ، از من می خواهند که برای مراسم بمانم ولی من نمی توانم قبول کنم ، می گویم هر چه خدا بخواهد ... یکی از دانشجویان بنام زارعی دعوت می کند که نهار را به روستای برآباد برویم ، دوباره نام برآباد و یاد شهید معتمدی ، احساس می کنم خبرهایی هست ! می پذیرم و همراه تعدادی از دانشجویان راهی برآباد می شویم و تقریباٌ ساعت 12 ظهر است که خودم را بر مزار شهید مرتضی معتمدی می بینم ...!؟
3- در مراسم شهید برونسی
شنبه 17/2/1390 ( مشهد ) امروز صبح ساعت 5 از تربت حیدریه راهی مشهد می شوم ساعت 30/7 به منزل می رسم ، بعد از صرف صبحانه با فرزندانم راهی میدان بسیج می شویم ، در خیابان امام رضا(ع) از میدان پانزده خرداد(ضد) تا حرم مطهر جمعیت موج می زند ، خودمان را از لابلای جمعیت به میدان بسیج می رسانیم ، تعداد زیادی از دوستان را می بینم ، آیت الله خزعلی سخنرانی می کنند ولی بعلت خرابی صوت صدایشان مفهوم نیست ، بعد از ایشان هم مهدی برونسی و بعد هم پیام سرلشکر فیروزآبادی و ... جمعیت بطرف حرم مطهر رضوی (ع) حرکت می کنند و بر روی دستهای جمعیت پیکر پاک شهید برونسی و دو شهید گمنام چونان گوهرانی گرانبها جولان می دهند که آمده اند تا بعد از سالها خاطره ی تشییع پیکر شهدا در سالهای دفاع مقدس را زنده کنند و این امانت سنگین را به نسلهای نو تحویل دهند ... !؟