شلمچه دل انگیز و غم انگیز است ، شلمچه خاک است و پاک ، شلمچه شبیه همه جا هست و مثل هیچ جا نیست ، اصلا شلمچه چیز دیگری است ، اصلا شلمچه جای دیگری است ، اصلا شلمچه مکان دیگری است و چه زیبا فرموده است آنکه از پاره های دلش شلمچه رنگین است : « شلمچه قطعه ای از بهشت است » شلمچه زیباست اما غروبش زیباتر ، اما نماز در آن زیباتر ، اما دعا در آن زیباتر ، اما کمیل در آن زیباتر از زیبا ... مگر نه اینکه شلمچه نزدیکترین مکان به نخلستانها ی کوفه است و شبیه ترین جا به بیابانهای آن ... و معراج ! آه معراج نه تنها جای عروج جسم شهیدان است که عروجگاه جان است و لحظه ای بیتوته در آن آرزوی هزاران پیرو جوان و معراج نیز زیباست اما با حضور جسم پاک شهیدان زیباتر ، آنهم شهیدانی که پس از سالها تازه به وطن بازگشته باشند و قبل از آنکه به میهمانی عزیزانشان بروند و یا پذیرای مهمان دیگری باشند تو را مهمان خود کنند ، آنهم صبح جمعه ای و آنهم به دعای ندبه ای ... آه چه حالی داشت کمیل در شلمچه و ندبه در معراج و چه شور و حالی نوحه خوانی و سینه زنی در کنار پیکر پاک شهیدان ... هدیه ای که در این سفر معنوی نصیب زائران کوی عشق شد . حلاوت این سفر گوارایشان و معنویتش توشه ی راهشان
دو سفر در مدار عشق
از آخرین نوشته ام بیش از یک ماه می گذرد، دراین مدت اگرچه فرصت نوشتن ازمن گرفته شد ولی توفیق دو سفر رفیقم گشت، دو سفر معنوی ، دو سفر عاشقانه ، در سفراول به کربلا نرفتم به مشهدالرضا (ع) رفتم و در سفر دوم به مکه نرفتم به فکه رفتم! و در هر دو سفر دعاگو و نایب الزیاره ی دوستان . سفر اول سفر ماهانه ام می باشد که از وقتی مقیم تهران شده ام سعی کرده ام هر ماه به بهانه ای به دیار آشنا بروم و به دیدار دوست که دلم کبوتر است ، اگر نه کبوتر حرم ، کبوتر چاهی ، که دوسالی توفیق دانه چینی با کبوتران حرم را داشته و بدجوری به آن عادت کرده و سفر دوم سفر سالانه ام که چندسالی است با نظر لطف دوستان شهیدم ، توفیق خدمتگذاری و روایتگری نصیبم شده و هر سال نیمه ی اسفند با تعدادی از دوستان بار سفر می بندیم و تا نیمه ی فروردین میهمان شهدائیم و خادم و میزبان میهمانان شهدا و گه گاهی در مواقعی دیگر با کاروانهای دانش آموزی و دانشجویی و امسال بعد از سفری که اوایل اسفند با دانشجویان پزشکی مشهد داشتم که بسیار جالب بود بخصوص ( کمیل در شلمچه و ندبه در معراج ) ش و ... بیست و دوم اسفند با دانشجویان سمنانی دوباره راهی دیار نور شدم و بعد از چها روز همراهی با آنها به یاران خراسانیم در اردوگاه ثامن الائمه (ع) پیوستم و هنگام برافراشتن پرچم سبز حرم رضوی در کنارشان بودم و برای چند کاروان روایتگری کردم ، لحظه ی تحویل سال را مثل بیشتر سالها در کنار دانشجویان شهید در هویزه بودم و امسال بر مزار شهید مجید کریمی ثانی ، همراه دوست مشترکمان حاج احمد سعادتمند که قرار بوده است با مجید اعزام شود ولی فرماندهی وقت مانع اعزام ایشان می شود تا بماند و امروز فرمانده و راهنمای ما راویان خراسانی باشد و ... و سیزده بدر را در آخرین روز سفرم همراه با کاروان همشهریانم از شهرستان زاوه (شهری جدا شده از تربت حیدریه ) در دهلاویه و فکه و فتح المبین و ... و چند بار حضور و زیارت و روایتگری در شرهانی و فتح المبین و فکه و چزابه و دهلاویه و هویزه و هور و طلائیه و زید و شلمچه و اروند و آبادان و خرمشهر و بخصوص معراج شهدا ، معراجی که امسال با شهیدان بیشتری به استقبال مهمانان خود آمده بود و چه میزبانان خوبی بودند شهدا ، شهدایی که هنوز خانواده هایشان چشم براهشان بودند و آماده ی پذیرایی از آنها و شاید شهیدانی بودند که قبل از آنکه خانواده هایشان به استقبالشان بیایند ، آنها به استقبال خانواده هایشان آمده بودند ... ! و در برگشت قرار بود با قطار برگردم که ترجیح دادم با اتوبوس بیایم و توفیق زیارت قم و جمکران و ...و نمی گویم جای دوستان خالی که حضورشان را حس می کردم ، چه اگر احیانا جسمشان نبود دلشان آنجا بود ... خداکند رهروان خوبی برای شهدا و یاران خوبی برای امام شهدا باشیم
هفت خواهر و هشت شهید
گفتند : مادر شهید است
بعد از سلام و احوال پرسی
گفتم : مادر از شهیدتان بگوئید
گفت : از کدام شهید
گفتم : مگر چند شهید دارید ؟
با اکراه گفت : البته غیر از برادر شهیدم
هر خواهر یکی از فرزندانمان را هم در راه اسلام و امام داده ایم
گفتم : ببخشید چند خواهرید ؟
گفت : هفت خواهر !
+ با سلام می گویند چند دلیل برا اصلح بودن فلانی ... ! می گویم فقط یک دلیل برای اصلح بودن دکتر جلیلی آنهم اینکه دشمنان از آمدن دکتر جلیلی می ترسند و می گویند باید کاری کنیم که جلیلی نیاید نه کس دیگر !