بسم رب الشهداءوالصدیقین
به استاد سردار شهید سمائی
اولین بار جناب سمائی را انگار در سال 1363 دیدم با لباس سبز سپاهی وقتی فرمانده بسیج تربت حیدریه بود ... و آخرین بار در حرم مطهر با لباس زیبای خادمی ، تا او را دیدم با لبخند همیشگی تواضع مخصوصش جلو آمد و پس از معانقه ای گرم و دوستانه گفت : میرزا چه می کنی ؟ کم پیدایی ؟ گفتم : حاجی کمی خسته ام ، دوستان هم انگار نیازی ندارند و ... لبخندی زد و گفت : شما و خستگی ، بیا سربزن ، کارها زمین مانده ، رئیس هم عوض شده ، گفتم : باشه حاجی ، کی هستی که بیام ، گفت : تماس می گیرم ، منتظر تماسش بودم ، خبری نشد با اینکه کمی دلخور شدم ولی خودم رفتم ، سراغش را گرفتم ، متوجه شدم خودش مسئول آن قسمت شده است ! گفتند رفته سوریه ، قرار بود همین روزها برگردد ولی تماس گرفته و گفته ماموریتش را تمدید کرده ، قراره ده روز دیگر برگردد .... برای چند روزی به روستا رفته ام ،گوشی ها خط نمی دهند فقط یک گوشه از خانه خط می دهد ، گوشی را در همان گوشه می گذارم ، تماس بی پاسخی دارم ، زنگ که می زنم سربازی گوشی را برمی دارد و می گوید همه رفته اند ، متوجه می شوم از دفتر حاجی است ، خوشحال می شوم که حاجی برگشته است ... ظهر به تربت می آیم و قصد دارم بعد از نماز مغرب و عشا به مشهد بروم ، ساعت سه دو پیامک با این مضمون می آید ، ... مطلع شدیم که همرزم عزیزمان جناب آقای سمائی در دفاع از حریم آل الله به فیض عظیم شهادت نائل آمده اند مراسم استقبال از پیکر پاک این شهید عزیز ساعت 5 عصر فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد . حالم دگرگون می شود . به چند تن از دوستان اطلاع می دهم و با خانواده عازم مشهد می شویم ... ساعت پنج و نیم وارد فرودگاه می شویم ، به جلو پاویون که می رسیم هواپیما هم به زمین می نشیند ، مراسم استقبال و زیارت عاشورا اجرا می شود، پیکر شهید سمائی را برای وداع با همرزمانش به هیئت رزمندگان مشهد می برند ... و روز بعد (جمعه ) پیکر پاکش همراه دوشهید دیگر مدافع حرم شهیدان حسن زاده و زاهدی بر روی دستان مردم مشهد تشییع می شود و برای همیشه در بهشت ثامن الائمه ، صحن جمهوری اسلامی حرم مطهر آرام می گیرد ...