7 – یادواره ی شهدا
شنبه 24/2/1390 امروز صبح برای انجام کاری راهی تربت حیدریه می شوم ، پس از انجام آن می خواهم به روستا بروم که آقای شریفی از دوستان قدیمی مرا می بیند و خوشحال می شود ، پس از احوال پرسی می گوید چند روزی است که دنبالت هستم ولی شماره ات را نداشتم ، انگار قسمت بود حالا شما را ببینم ، می گویم امرتان چیست ؟ می گوید : می خواهیم مراسم یادواره ی شهدای روستایمان را برگزار کنیم ، می خواستیم از تجربیات شما استفاده کنیم ، می گویم برای کی ؟ می گوید برای اول خرداد ، می گویم در این فرصت کم چه کاری از دست من ساخته است ، حداقل از یک سال قبل باید برنامه ریزی می کردید تا لااقل کتاب زندگینامه ی شهدا را می نوشتید و ... بعدش هم من اول خرداد در مشهد کار دارم و نمی توانم قول بدهم ، می گوید پس لااقل امشب به جلسه ای که در همین رابطه داریم بیا و ما را راهنمایی کن ، می گویم من راهی روستایم ولی هرچه خدا بخواهد و از ایشان خدا حافظی می کنم ، وقتی می خواهم به روستا بروم حیفم می آید به جلسه ی یادواره ی شهدا نروم ، آنهم وقتی که ناخواسته دعوت شده ام ، با دوستم اکبرآقا تماس می گیرم و جریان را می گویم ، ایشان اعلام آمادگی می کنند که همراهم بیایند ، می دانم عصرهای شنبه انجمن ادبی شهر جلسه دارد ، ساعت 5عصر با دوستم اکبرآقا به انجمن ادبی می رویم ، اکبر آقا قطعه شعری می خواند و من هم یک متن ادبی و ... نماز مغرب وعشا را در مسجد قائم (عج) می خوانیم و راهی جلسه می شویم ، اعضای جلسه جمع شده اند ، از من می خواهند که صحبت کنم ، من کمی از تجربیاتم می گویم و بیشتر از لطف شهیدان و اینکه اگر درب شهادت بسته است راه شهیدان بسته نیست و البته بیشتر از لطف شهیدان می گویم که هرچند ما کوچکیم ولی شهیدان آنقدر بزرگند که اگر ما یک قدم در راهشان برداریم آنها بی پاسخ نمی گذارند و لطفشان را از ما دریغ نمی کنند و گوشه ای از این الطاف را بیان می کنم و اینکه دعوت امشبم نیز نمونه ای از این لطف می باشد و ... !
8- خیابان رسالت
دوشنبه 2/3/90 عصر از کمیته ی راویان تماس گرفتند و گفتند به مناسبت سالروز آزادی خرمشهر برای سخنرانی به یکی از مساجد بروم ، اعلام آمادگی کردم ، آدرس مسجد را دادند ، در یکی از مناطق خیابان رسالت مشهد ، بچه ها را به خانه می رسانم و راهی محل می شوم ، به ترافیک می خورم ولی به موقع می رسم ، نماز مغرب و عشا را می خوانیم بعد از نماز امام جماعت مسجد کمی صحبت می کند و بعد نوبت من می شود ، می دانم در مراسم جشن نباید زیاد صحبت کرد ، حدود 20 دقیقه در رابطه با مناسبتهای بزرگ این شب و روز صحبت می کنم و از مقاومت مردم خرمشهر در روزهای اول تجاوز دشمن می گویم واز عملیات بیت المقدس و توسل رزمندگان به حضرت زهرا (س) و رمز عملیات و فرماندهی امام (ره) و زیباترین جمله در رابطه با خرمشهر که « خرمشهر را خدا آزاد کرد » و شور حال رزمندگان و مادران در آن هنگامه ها و از شور و حال جوانان امروز و بخصوص خواهران در کاروانهای راهیان نور بخصوص هنگام باز دید از اماکن خرمشهر ، مثل : مسجد جامع خرمشهر ، جنت آباد ، موزه دفاع مقدس و آثار بجای مانده و شلمچه و ...
9- نگارگری دفاع مقدس
سه شنبه 3/3/90 امروز صبح پیامکی آمد با این مضمون : دعوت به مراسم رونمایی از آثار نگارگری دفاع مقدس ، سوم خرداد ، ساعت 10 صبح ، حرم مطهر رضوی – تالار قدس کتابخانه مرکزی . از طرف بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی . چند روزی است توفیق زیارت نداشته ام ، بهانه ای می شود ، به حرم مطهر می روم و ابتدا به زیارت ، بعد از زیارت هنوز فرصتی تا آغاز مراسم مانده است ، می خواهم برای مطالعه به کتابخانه بروم که حاج احمد سعادتمند یکی از مسئولین کمیته ی راویان را می بینم ، چند دقیقه ای با هم صحبت می کنیم و بعد با هم به مراسم می رویم ، تعدادی از دوستان قدیم و جدید هم آمده اند ، بخصوص بچه های بینیاد حفظ آثار ، نمایشگاهی از کتب دفاع مقدس موجود در کتابخانه ی آستانقدس رضوی در اطراف سالن برپاکرده اند و در و سط هم صندلیهایی برایمهمانان گذاشته اند و در کناری تابلوهایی دیده می شود که بر روی آنها پارچه هایی کشیده اند . مجری مراسم را آغاز می کند و چند نفر از مسئولین برای صحبت دعوت می شوند و در آخر نوبت به آقای مهدی فرخی نگارگر خوب آثار دفاع مقدس می رسد . مهدی فرخی را از چند سال پیش می شناسم که همراه جمعی از هنرمندان برای بازدید از مناطق عملیاتی آمده بودند و من هم بعنوان راوی همراهشان شدم ، جوانی محجوب و خونگرم که در همان دیدار اول آدم را مجذوب خودش می کرد و ... و بعداً هم این آشنایی در کانون بسیج هنرمندان بیشتر شد و ... صحبت آقای فرخی بیشتر شبیه مصاحبه بود که مجری از ایشان سؤال می کردند و ایشان پاسخ می دادند ... در یکی از سؤالها مجری از ایشان پرسید ، با توجه به اینکه شما متولد سال 1359 یعنی سال آغاز جنگ تحمیلی هستید و خاطراتی از آن دوران ندارید چطور شد که به نگارگری دفاع مقدس روی آوردید ؟ ایشان پاسخ دادند که اتفاقاً خاطره ای مربوط به همان دوران دارم و آن اینکه در کلاس دوم ابتدایی بودم که پدرم به دنبالم آمد و بعد از آمدن پدرم معلم با من مهربانتر شد و صورتم را بوسید و متوجه شدم که دایی ام شهید شده و باید برای تشییع جنازه اش برویم و ... !؟ و در پایان پرده برداری از سه اثر نفیس نگارگری دفاع مقدس توسط مهدی فرخی و اهدا آنها از طرف ایشان و بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس به موزه ی آستان قدس رضوی و ...