هر روز عشق
بسم الله العشق
انگار همین چند روز پیش بود که غمانگیزترین خبر عمرمان را شنیدیم و روز بعد تهران که نه همهی ایران شده بود یکپارچه شور و عزا و محرم ! اتفاقاً آنروزها در تهران بودم ، نیمهشب بود که آن خبر تلخ را شنیدیم و تا صبح گریه کردیم ، صبح راهی جماران شدیم و جای خالی امام ، و بعد هم مصلی و بعد هم از تپههای مصلی تا دشتهایبهشت زهرا پیاده و بر سروسینه زنان و بهدنبال پیکر پاک امام دویدن ، همچون قطرهای کوچک در سیلی خروشان ، حدود ساعت 8 صبح حرکت کردیم و تقریباً ساعت 2 بعد از ظهر رسیدیم و خودم را به کنار قبری که تازه کنده شده بود رساندم و لحظهای بر لب آن گور سرد و خالی که امروز یکی از گرمترین کانونهای جهان شده است ، نشستم و ...
پریر شب در قطار بودم و از شهرستان میآمدم که در یکی از ایستگاههای بین راهی عدهای جوان به سن و سال آن روزهای خودمان سوار قطار شدند ، مقصدشان معلوم بود ! یکیشان هم کوپهی ما شد و گفت : از مشهد بلیط گیرشان نیامده ، بلیط بین راهی تربت – تهران را گرفتهاند و با اتوبوس خودشان را به قطار رساندهاند و با چه عشق و شوری و چه حسرتی خورد وقتی برایش از آن روزها گفتم و ...
و دیروز وقتی با مترو شهر ری راهی مرقد مطهر امام شدم شلوغی مترو و حرم مطهر که بعد از 23 سال بجای دشت هموار و چند کانتینر و در روزهای بعد اتاقکی شیشهای بر مزار امام راحل ، حالا دیگر با بارگاهی عظیم در حال ساخت و امکاناتی مناسب روز و با نسلی نو ولی همچنان عاشق که حسرت نبودن در آن روزها را بدل دارند و شاید همین حسرت آنها را از نسل ما هم عاشقتر کرده است ، همان سیل سال 68 و خروشانتر از آن را تداعی میکرد با همان موج عشق ، که تابلوها و چهره ها و بعضاً لباسها و لهجهها نشان میداد که از گوشهگوشهی ایران اسلامی و این روزها که روزهای بیداری اسلامی است بعضاً از دیگر کشورهای اسلامی آمده بودند و با فریادهایشان هنگام تائید سخنان مقتدایشان به جهانیان این را میگفتند که این مردم هر روز عاشقند ، عاشق ولایت... مستدام باد این عشق .
15 / 3/ 91 شهرری